نا تمام من
سر گذشت ...
منی که دلخوشی رفیق نیم راهم بود
و تنهایی تکرار تکرار تکرار تکرارم ....
تکرار در بی کرانه صحرای وجودم
روزها ، ساله ها ، هفته ها ، ثانیه ها
همه تکرار را تکرار می کردند
خنده معجزه بود در عمق پریشانی ام
و گریه ، نیاز بود برای طی کردنم
دل خوشی من سلام بود
و مرگ من خدا حافظ ....
لبریزم از
سلام ها و خداحافظ های
که هر کدام یک تار موی سرم را سپید کرد
دلم می جُست ،
دخترک چشم سبز رویاهایم را
در کوچه پس کوچه های انتظار
انتظاری که سال هاست
کابوس بیداری و آشفتگی خوابم شده
اه....
سر گذشت من ...
منی که شبم را با بی خوابی
و روزم را با گرسنگی طی کرده ام ...
تفریحم سیاه کردن کاغذ است
و سوزاندن شان ، تفریحی مهیج تر ...
ابرُی پیوندی و اخمی همیشه در هم
چشمانی قرمز از بی خوابی
و قامتی خمیده در آینه ی خاک گرفته